
فریاد نزن ای عاشق ، من صدایت را درون قلب خود میشنوم ، درد را در چهره ی عاشق تو با ذهن خود مینگرم . بی سبب نیست چنین فریادم ، بی گناه در دام عشق افتادم ، چه درست و چه غلط زندگی هم خودم هم تو رو بر باد دادم بی گناه در دام عشق افتادم. اگه بیهوده نمی ترسیدم عشق و اونگونه که هست میدیدم شاید این لحظه ی غمگین وداع قلبمو دوباره می بخشیدم ، کاش ازاین عشق نمی ترسیدم .ما سزاواریم اگر گریانیم این چنین خسته و سرگردانیم ، ما که دانسته به دام افتادیم ، چرا از عاشقی رو بر نگردانیم ؟ وقتی پیمان دل و میبستیم گفته بودیم فقط عاشق هستیم ولی با عشق نگفتیم هرگز از دو دین نابرابر هستیم . نه گناهکاریم نه بی تقصیر ، من و تو بازیچه ی تقدیریم ، هر دو در بی راهه ی بی رحم عشق با دل و احساس خود درگیریم. و من از آوار فروریخته ی عشق از دلم چیزی نمونده که به تو بسپارم...